امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات روزهای انتظار

هفته 30

سلام از روز 22 خرداد وارد هفته سی شدم. یعنی ورود به ماه هشت. پنجشنبه سال خاله بود. روز سختی بود. هم ترافیک خیلی وحشتناک بود و من بالاجبار مدت زمان زیادی توی ماشین نشستم ، هم روز یادآوری یکی از تلخترین حادثه های زندگیم بود.  راستی امروز صبح (پنجشنبه ) رفتم برای تست خون برای کم خونی و آزمایش قند پنجشنبه و جمعه رو با خونواده پدری گذروندم بد نبود. شکر. روز شنبه هم جواب آزمایش آماده شد و هم روز سونو بود. از صبح کلی ذوق داشتم می خواستم برم پسرمو بعد از 35 روز ببینم. اما اتفاقای مسخره ای که افتاد روزمو خراب کرد و آخریش هم این بود که سعید نزدیک 50 دقیقه منو دم شرکت معطل کرد تا بیاد دنبالم. می دونست روز خوبی رو نگذروندم از همه م...
26 خرداد 1393

نامه ای به پسرم - شماره 1

سلام پسر قشنگم خوبی مامان؟ میدونم خیلی دیر به دیر میام و اینجا رو آپدیت می کنم. تو که می دونی خیلی سرم شلوغه. توی این روزایی که گذشت در گیر مکه رفتن مامان جون و خاله مژگان بودیم. روزای سختی بود هم این که دور بودم از مامانم هم این که باید بین خونه خودمون و خونه باباجون در حال رفت و آمد می بودیم. خب اون طفلی هم تنها بود. جدای اینا خب کارای مراسم بدرقه و استقبال هم بود. روز سه شنبه سی اردیبهشت رفتم  دکتر مثل همیشه نزدیک به 5 ساعت معطل شدم. آخر هم کل کار ما 5 دقیقه هم طول نکشید. صدای قلب مهربونتو شنیدم مادر. الهی که فدای سلول به سلول اون بدن نازت بشم که با هر ضربه ای که می زنی و اعلام موجودیت می کنی انگیزه حیات میدی بهم پسرکم...
7 خرداد 1393
1